جملات عاشقانه درموردتنهایی
وقتي بهت خيانت ميکنن تنهايي از همه چي بهتره . . .
::
::
ديواري ساخته ام از جنس غرور با بافته اي از باورهايم
تا در روزهاي تنهايي و دلتنگي به آن تکيه کنم . . .
::
::
به پندار تو:
جهانم زيباست، جامه ام ديباست، ديده ام بيناست،
زبانم گوياست، قفسم هم طلاس، به اين ارزد که دلم تنهاست ؟
::
::
تاکنون دوستي را پيدا نکرده ام که به اندازه “تنهايي ” شايسته رفاقت باشد…
::
::
در غم عشق نبوديّ و محبت کردي / اين هم از لطف شما بود و نميدانستيم
من نکردم گله از عهد و وفاداري تو / عهد ما عهد جفا بود و نميدانستيم
رنج بيعشقي و تنهايي و بيمهري يار / همه تقدير خدا بود و نميدانستيم…
::
::
دوره ، دوره ي تنهايي دستها نيست
دوره ، دوره ي تنهايي دلهاست . . .
تنهايي گاهي وقتا
تقدير ما نيست
ترجيح ماست . . .
::
::
سوختن قصه ي شمع است ولي قسمت ماست
شايد اين قصه ي تنهايي ما کار خداست
آنقدر سوخته ام با همه بي تقصيري
که جهنم نگزارد به تنم تاثيري . . .
::
::
تا شد آشنا جانم با نواي تنهايي
عالمي دگر دارم در هواي تنهايي
بيگانه به لبخندم دل به کس نمي بندم
اشک ديده اي دارم آشناي تنهايي . . .
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم
تنهايي را دوست دارم زيرا که خداوند هم تنهاست
تنهايي را دوست دارم زيرا انتظار کشيدنم را پنهان خواهد کرد . . .
::
::
::
دلم يخ ميزندگاهي ، دراين سرماي تنهايي
شبم قنديل ميبندد از اين يخهاي تنهايي
قلم آهسته مي راند بر اين خط بلند ، اما
گمانم ياد مي گيرد ز من انشاي تنهايي . . .
::
::
در نهان، به آناني دل ميبنديم که دوستمان ندارند
و در آشکارا
از آناني که دوستمان دارند غافليم
شايد اين است دليل تنهايي ما
“دکتر علي شريعتي”
::
::
بسترم صدف خالي يک تنهايي و تو چون مرواريد گردن آويز کسان دگري . . .
::
::
بدونت روز و شب افتاده ام در دام تنهايي
و تن خسته تر از پاييزم از انجام تنهايي
دلم با ياد عشقت مي تپد هر دم دراين سينه
اگر در سر پرم هر لحظه از ابهام تنهايي
::
::
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم . . .
::
::
بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم
و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد
چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي
که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد . . .
::
::
بيچاره تنهايي
اين عروس نگون بخت
آه و اشک را دوست ندارد
اما همنشين هميشگي اش
چشم اميدش به دلي نااميد
و شکستن سکوتش
ميداند عادت ، دشمن است
اما عقل کجا و دلتنگي کجا !
دل نااميد اميدوار ميرود
و باز تنهايي ميماند و تنهايي . . .
::
::
تنهايي … ديوار … قهوه هاي سر رفته از حوصله ام
اتاقي که چهار تاق باز ، روي من خوابيده
چشم هايي که از ساعت ، کار افتاده ترند
و شانه هاي تو ، که زير بار باران نمي روند
بايد گريه ام را روي بي کسي هايم تنظيم کنم
و اين يعني تنهايي
::
::
با من تنها بگو اين قصه را / با من تنها خدا ، اين بنده را
اي خدا تنها تويي تنها منم / من به تنهايي تو سر ميزم . . .
نظرات شما عزیزان: