شکسته
شيشه هاي شکسته تعويض مي شوند …
پل هاي شکسته ، تعمير …
آدم هاي شکسته ، فراموش !
شيشه هاي شکسته تعويض مي شوند …
پل هاي شکسته ، تعمير …
آدم هاي شکسته ، فراموش !
هميشه برايم سوال است :
اگر قرار بود روزي ديگه اونو نبينم ، اصلا خدا چرا خواست که بار اول اونو ببينم ؟
مي گويند : ساده مي نويسي …
از من مي خواهند به نوشته هايم شاخ و برگ دهم …
آنها گناهي ندارند ، نمي دانند که ديگر کار ما از شاخ و برگ گذشته است !
مهم ريشه بود که تيشه خورد
کسی رو دوست داشتن وعاشق کسی بودن یعنی:
خوشبختی طرف مقابل واست مهم باشه یعنی اگه با تو به خوشبختی نرسه وخوشبختیش تو
دستایه یه نفر دیگه
ست واسه خوشبختی اونم که شده قید زندگی باهاش و بزنی
یعنی اگه بهش قولی دادی حرفی زدی بهش امیدی دادی پایه حرفات و رو قولت وایستی چون
اون رو حرفات حساب باز
کرده
در کل عشق خوبه اما عشق واقعی نه عشقی که از رو هوس باشه.
ميان آن همه الف و ب و مشق دبستان …
آنچه در زندگي واقعيت داشت ، خط فاصله بود …
ديشب خسته تر از هر روز بودم …
کاش ميشد گوشه اي مي نوشتم
“خدايا خيلي خسته ام” ، فردا صبح بيدارم نکن !!!
زير بارانم ، بي چتر !
تنها بيني سرخم لو ميدهد مرا ؛ که باريده ام همراه ابرها . . .
اما تابلوي قشنگي شده ايم : من و جاده و بارن . . . !
آفتاب پنجره را ميشناسد حتي اگر بسته باشد
مهتاب به ديدارم مي آيد حتي اگر خسته باشد
دل هواي تو میکند حتي اگر شکسته باشد
تازه چند شب بود که داشتم راحت میخوابیدم بدون هیچ فکرو خیالی تا این که دیروز
باز یکی سرشو انداخت پایین و اومد تواین دل صاحب مرده ما که واسه خودش شده یه کاروان سرا
هرکسی میاد داخلش و بعد یه مدتی یه لگد بهش میزنه و میره
تا حالا شده بخوای بخوابی ویه چیزی فکر یه کسی نذاره بخوابی خیلی رنج آوره اصلا یه حس عجیبیه
دلم میخواست برم اون موقعه شب تو خیابو ن قدم بزنم خیلی احمقانه ست
ولی چه میشه کرد اگه خوابمم برده فقط به خاطر دیدن دوباره اون امروز بوده حالا امیدوارم امروز ببینمش.
خيلي سخت بود …
با بغض نوشتم ولي با خنده خواندي…
خوش به حال فرهاد که تلخترين خاطره اش شيرين بود !…
چه اشتباه بـزرگيست ، تلخ کردن زندگيمان
براي کسي که در دوري ما
شيرين ترين لحظات زندگيش را سپري ميکند....
من دارم میمیرم اما توآرومی
من دلم طوفانه دل توبارونی
من همیشه هروز واسه تو دلتنگم
از غم دوریت من باهمه میجنگم
حیفه احساسی که تو دستایه تو نفس برید
اون روزا به جز خدا هیچکی به دادم نرسید
مطمئن باش که یه روز تقاصشو پس میدی
مث من تموم زندگی تو از دست میدی
دوست داشتن کسي که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردن کاکتوس مي مونه …
هرچي محکم تر بغل کني بيشتر آسيب ميبيني…
عمريست نشسته ام
پاي لرز خربزه هايي
که هيچوقت يادم نمي آيد
کي؟! خوردمشان …
چه رسم جالبي است !!!
محبتت را ميگذارند پای احتياجت …
صداقتت را ميگذارند پای سادگيت …
سکوتت را ميگذارند پای نفهميت …
نگرانيت را ميگذارند پای تنهاييت …
و وفاداريت را پای بی کسيت …
و آنقدر تکرار ميکنند که خودت باورت ميشود که تنهايي و بيکس و محتاج !!!
من که به هيچ دردي نميخورم …
اين دردها هستند که چپ و راست به من ميخورند …
اگه اینکه میتونی با این کارات عشقتو از ذهنم بیرون کنی
کور خوندی حتی اگه بدونم دیگه بهت نمیرسم بازم
عشق پاکم به تو رو فراموش نمیکنم
کاش قبل ازاین که بهم میگفتی دوست دارم خوب فکراتو میکردی بعد میگفتی که الآن بارفتنت من به این روز نمی افتادم
شاید تو بتونی راحت ازم بگذری منو فراموش کنی ولی من تو قلبم ورویاهام همه آیندم رودر کنا ر تو ساختم
هرچند خیالی بودن ولی من نمیتونم به راحتی بگذرم از اشک هایی که نیمه شب از دوریت میریختم
وتنها دلیل خوابیدنم این بود که فردا بیادو تورو ببینم
قبل ازاین که به کسی بگید دوست دارم
خوب فکراتون بکنید شاید چراغی تو دلش روشن کنی که خاموش کردنش به خاموش شدن اون بیانجامد
دنیا را بد ساخته اند!
کسی را که دوست می داری ، تو را دوست ندارد
کسی که تو را دوست دارد ، تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش می داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسند،
و این رنج است!
زندگی یعنی این ...!!